موضوع: تفسیر آیات 15 تا 33 سوره قلم


﴿اِذا تُتْلی‌ عَلَیْهِ آیاتُنا قالَ اَساطیرُ الْاَوَّلینَ (15) سَنَسِمُهُ عَلَی الْخُرْطُومِ (16) اِنَّا بَلَوْناهُمْ کَما بَلَوْنا اَصْحابَ الْجَنَّةِ اِذْ اَقْسَمُوا لَیَصْرِمُنَّها مُصْبِحینَ (17) وَ لا یَسْتَثْنُونَ (18) فَطافَ عَلَیْها طائِفٌ مِنْ رَبِّکَ وَ هُمْ نائِمُونَ (19) فَاَصْبَحَتْ کَالصَّریمِ (20) فَتَنادَوْا مُصْبِحینَ (21) اَنِ اغْدُوا عَلی‌ حَرْثِکُمْ اِنْ کُنْتُمْ صارِمینَ (22) فَانْطَلَقُوا وَ هُمْ یَتَخافَتُونَ (23) اَنْ لا یَدْخُلَنَّهَا الْیَوْمَ عَلَیْکُمْ مِسْکینٌ (24) وَ غَدَوْا عَلی‌ حَرْدٍ قادِرینَ (25) فَلَمَّا رَاَوْها قالُوا اِنَّا لَضَالُّونَ (26) بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ (27) قالَ اَوْسَطُهُمْ اَ لَمْ اَقُلْ لَکُمْ لَوْ لا تُسَبِّحُونَ (28) قالُوا سُبْحانَ رَبِّنا اِنَّا کُنَّا ظالِمینَ (29) فَاَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلی‌ بَعْضٍ یَتَلاوَمُونَ (30) قالُوا یا وَیْلَنا اِنَّا کُنَّا طاغینَ (31) عَسی‌ رَبُّنا اَنْ یُبْدِلَنا خَیْراً مِنْها اِنَّا اِلی‌ رَبِّنا راغِبُونَ (32) کَذلِکَ الْعَذابُ وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ اَکْبَرُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ (33) ﴾

سوره مبارکه «قلم» که در مکه نازل شد، ضمن اینکه عناصر محوری سور مکی که معارف توحیدی است را بیان می‌کند، مسئله موعظه را هم در نظر دارد. اساس قرآن کریم بر سه عنصر است: یکی ﴿ادْعُ اِلَی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ﴾،[1] دوم: ﴿وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ﴾، سوم: ﴿وَ جَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ اَحْسَنُ﴾. در تبیین معارف، از مَثل استفاده می‌کند. در تشریح مواعظ، از مثال استفاده می‌کند. آنجا که بخواهند مطلب عمیق علمی را بفهمانند ضمن اقامه برهان، مَثل ذکر می‌کنند که مَثل همان طوری که قبلاً ملاحظه فرمودید دو کار می‌کند: یکی دامنه مطلب را پایین می‌آورد، رقیق می‌کند؛ یکی دست فهم شنونده را می‌گیرد و بالا می‌برد تا هم‌سطح بشوند و چیزی بفهمند. ﴿مَثَلُ الَّذینَ کَفَرُوا﴾،[2] [3] کذا، یا مَثل توحید را می‌فرماید که چند مالک‌اند و یک بنده دارند: ﴿فیهِ شُرَکاءُ مُتَشاکِسُونَ﴾، [4] که اینها مَثل هستند. خاصیت مَثل این است که مطلبِ اوج گرفته را پایین می‌آورد و دست فهم مخاطب را بالا می‌برد تا بفهمد.


اما مثال، نمونه است، نه مَثل. می‌فرماید اگر کسی به راه باشد، ما نعمت‌ها را بر او عرضه می‌داریم؛ مثالش فلان گروه هستند و اگر کسی کفران نعمت کند، نعمت را بعد از آزمایش‌های فراوان از او می‌گیریم؛ نمونه‌ آن فلان گروه هستند. در سوره «قلم» مثال ذکر می‌کند، در سوره «کهف» مثال ذکر می‌کند، در سوره «سبا» مثال ذکر می‌کند. در سوره «قلم» که محل بحث است می‌فرماید اینها که معارف الهی را شنیدند ـ معاذالله ـ می‌گویند اینها اسطوره‌اند و افسانه‌های گذشته‌اند و تاریخ مصرف گذشته‌اند: ﴿اِنَّا بَلَوْناهُمْ کَما بَلَوْنا اَصْحابَ الْجَنَّةِ﴾، آن وقت قصه اصحاب جنّت را به عنوان مثال نه مَثل، به عنوان نمونه ذکر می‌کند که عده‌ای بودند قبلاً به راه بوند، بعد منحرف شدند، ما نعمت‌های الهی را به آنها عرضه کردیم؛ هوای مناسب، نعمت مناسب، زمین مناسب، مِلک مناسب، باغداری مناسب، اینها باغی درست کردند نعمت‌های فراوان؛ اما حقوق الهی را نمی‌دادند.


پرسش: نمونه‌هایی از مَثل در قرآن حکیم را ذکر بفرمایید.


پاسخ: حالا ذکر می‌کنیم. نمونه‌های مَثل مثل همان است که فرمود: ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ اِلاّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾[5] آنجا مَثل ذکر کردند. فرمودند اگر بنده‌ای باشد خدمتگزارِ چند مولا که ﴿فیهِ شُرَکاءُ مُتَشاکِسُونَ﴾؛ چند مولا دارد که اینها هر کدام نظر خاص خودشان را دارند و این بنده باید حرف اینها را اطاعت کند؛ آن وقت بی‌نظمی شروع می‌شود، چرا؟ چون هر کدام یک نظر خاصی دارند. اگر چند خدا بخواهند عالم را اداره کنند، هر کدام یک علم مخصوص دارند که می‌شود برهان تمانع. دیگر نمی‌شود گفت اینها چون خدا هستند برابر با «ما هو الواقع»، «نفس الامر»، حق و مصلحت حکم کنند؛ چون خدا هست و بقیه عدم محض هستند. دو تا پیغمبر، دو تا امام (علیهم‌السّلام) ممکن است این چنین باشند، برای اینکه واقع یکی است، «نفس الامر» یکی است، مصلحت یکی است، منفعت مملکت یکی است، اینها ممکن است باهم هماهنگ باشند انجام بدهند. اما نمی‌شود گفت دو تا خدا برابر «ما هو الواقع، ما هو المصلحة»، واقع و مصلحت «او ما شئت فسمّه» اینها فعل خدا هستند که بعد باید ظهور کنند. اینها که پیغمبر نیستند، اینها خدا هستند؛ لذا غیر از اینها چیزی در عالم نیست به نام «نفس الامر و واقع». عدم محض است. «نفس الامر» و مصلحت و منفعت و حکمت و واقع از آن به بعد ظهور می‌کند. چون دو تا خدا هستند، یک؛ صفات اینها عین ذات اینهاست، دو؛ دو تا ذات هستند، یقیناً دو تا علم هستند، دو تا حکمت‌اند، دو تا قدرت‌اند؛ لذا ممکن نیست که اینها دو تا خدا باشد و عالم منظّم باشد!


این مطلب عمیق برهان تمانع سوره «انبیاء» را به صورت یک مَثل ذکر می‌کند، می‌فرماید اگر شما غلامی فرض کنید عبدی فرض کنید که دارای چند مولایی باشد که هر کدام نظر خاصی دارند مَثل غلام و عبدی که ﴿فیهِ شُرَکاءُ مُتَشاکِسُونَ﴾؛ یعنی چند تا مولا دارند که هر کدام نظر خاص خودشان را دارند. نظم این کار به هم می‌خورد.


مَثل در قرآن کریم کم نیست. مثال در سوره مبارکه «کهف» هست، سوره مبارکه «سبا» است که ذکر می‌کنند. فرمود: ﴿اِنَّا بَلَوْناهُمْ﴾؛ اینها را آزمودیم؛ ﴿کَما بَلَوْنا اَصْحابَ الْجَنَّةِ﴾، اصحاب جنّت گفتند بخشی نزدیک یمن بود. ﴿اِذْ اَقْسَمُوا﴾؛ سوگند یاد کردند؛ حالا هر چه نزد اینها محترم بود که ﴿لَیَصْرِمُنَّها﴾ آن جنت را، ﴿مُصْبِحینَ﴾؛ یعنی بامداد وارد باغ می‌شوند تمام میوه‌ها را می‌چینند به کسی هم نمی‌دهند.


استثنا نکردند، مثلاً حالا «ان شاء الله» نگفتند، یک؛ حق فقرا را می‌دهیم نگفتند، دو؛ اینها مصادیقی است برای استثنا. شبانه حالا یا باد سوزان به حیات این باغ خاتمه داد، یا سرمای شدید آمد به حیات این باغ خاتمه داد، «علی ایّ حال: » ﴿فَطافَ عَلَیْها طائِفٌ مِنْ رَبِّکَ﴾ آنجا که خصوصیت دخالت ندارد قرآن ذکر نمی‌کند؛ حالا چه باد گرم در منطقه‌های سوزان، یا برف سرد و تگرگ سرد در منطقه‌های سرد. ﴿فَطافَ عَلَیْها طائِفٌ مِنْ رَبِّکَ﴾، در حالی که اینها در خواب خوش به سر می‌بردند.


﴿فَاَصْبَحَتْ﴾، این جنت ﴿کَالصَّریمِ﴾. «اصبحت»؛ یعنی «دخلت فی الصبح مصرومة»؛ صبح که شد این باغ لخت شد. این مالکان خبردار نبودند. ﴿فَتَنادَوْا مُصْبِحینَ﴾؛ اینها بامداد که شد یکدیگر را ندا دادند و خبر دادند که برویم میوه‌ها را بچینیم. چه گفتند؟ گفتند: ﴿اَنِ اغْدُوا عَلی‌ حَرْثِکُمْ﴾، غُدوه، بامداد، صبح؛ یعنی بامداد بیایید برای چیدن میوه. اگر میل دارید زودتر حرکت کنید. ﴿فَانْطَلَقُوا﴾؛ به هر حال از خانه‌هایشان حرکت کردند آمدند به این باغ که مثلاً از خانه فاصله داشت، در حالی که تخافُت می‌کردند؛ «خَفیه»، «خفتَ»، «خفد»، با دال؛ هر سه به معنای آرام حرف زدن است. ﴿اِنْ تُبْدُوا الصَّدَقاتِ فَنِعِمَّا هِیَ وَ اِنْ تُخْفُوها﴾ که خَفِی است، یعنی ناقص است. ﴿لا تَجْهَرْ بِصَلاتِکَ وَ لا تُخافِتْ﴾، که ناقص نیست، «خَفَت»، این به معنای خَفِی است. اینها در قرآن استعمال شده است. اما «خَفَدَ» که آخرش دال است که آن هم به معنای «خَفِیَ» است در قرآن نیامده است. این خَفّاش را می‌گویند «حیوانٌ خَفُود»؛ یعنی آرام آرام، چراغ خاموش حرکت می‌کند. این هر سه واژه به یک معناست.


«تَخافُت» مثل تَخافِی، یعنی مخفیانه، رازگویانه به یکدیگر می‌گفتند که طرزی برویم که کسی از این مستمندان وارد نشود نفهمد نیاید، ﴿اَنْ لا یَدْخُلَنَّهَا الْیَوْمَ عَلَیْکُمْ مِسْکینٌ﴾؛ کسی نیاید، گدا نیاید.


﴿وَ غَدَوْا عَلی‌ حَرْدٍ قادِرینَ﴾؛ نه تنها سعی کردند که مسکین نیاید، بلکه تصمیم گرفتند که اگر کسی بیاید حردش کنند، «حَرد؛ هو المنع». منتها منع بالفعل نیست، آهنگ بر منع است، قصد منع است، تصمیم جدّی گرفتند که فقرا را راه ندهند. ﴿وَ غَدَوْا عَلی‌ حَرْدٍ﴾؛ یعنی «علی قصد طرد» در حالی که خود را قادر می‌پندارند. وقتی به باغ رسیدند دیدند که باغ را سرما زد یا آن حرارت سوزان، باغ را سوزاند. ﴿فَلَمَّا رَاَوْها قالُوا اِنَّا لَضَالُّونَ﴾؛ ما بیراهه آمدیم اینکه باغ ما نیست، ما راه را گم کردیم. برخی‌ها احتمال دادند که ﴿اِنَّا لَضَالُّونَ﴾؛ یعنی فهمیدند عذاب الهی آمده اینها گمراه هستند. دیگران گفتند نخیر! ما بیراهه نیامدیم همین باغ ماست؛ منتها عذاب الهی آمد ما محروم از نعمت شدیم، ﴿بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ﴾.


در بین اینها یک عاقل و هشیاری بود گفت این درست است که یا حالا باد سوزان به حیات این باغ خاتمه داد یا تگرگ سرد به حیات این باغ خاتمه داد؛ ولی اینها ماموران الهی‌اند، این طور نیست که این باد به ذات خود حرکت کند یا سرما به ذات خود حرکت کند. ﴿قالَ اَوْسَطُهُمْ اَ لَمْ اَقُلْ لَکُمْ لَوْ لا تُسَبِّحُونَ﴾، این «لو» تحضیضیه است، «تحضیض»؛ یعنی ترغیب و تشویق. من گفتم به یاد خدا باشید. یک وقت خدا امتحان می‌کند، وقتی ببیند لایق نیست می‌گیرد. همین جریان مکه که فرمود: ﴿اِنَّا بَلَوْناهُمْ﴾؛ خود ذات اقدس الهی فرمود: مکه طوری است که ﴿اَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ﴾.[6] دو اصل است که برای اینکه مردم بخواهند خوب زندگی بکنند ضروری است: یکی اقتصاد؛ دیگری امنیت. فرمود ما هر دو را برای مکه فراهم کردیم. ﴿اَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ﴾؛ مستحضرید که نان عنوان مستقیم از اقتصاد است، ما در فارسی می‌گوییم نان مردم، در عربی می‌گویند خُبز. نان مردم یعنی اقتصاد. اینکه می‌گوییم: ﴿لاَ تَاْکُلُوا اَمْوَالَکُم بَیْنَکُم بِالْبَاطِلِ﴾، [7] مال مردم را نخورید، «اکل»؛ یعنی تصرف. گاهی امری را عنوان مشیر قرار می‌دهند؛ حالا روی فرش مردم که نشسته می‌گوییم مال مردم را خورده است! زمین مردم را غصب کرده می‌گوییم مال مردم را خورده است! این خوردن چون یک اصل جامعی است اصل مهم است، کنایه از همه تصرفات است. گرسنه بودن یعنی بی‌اقتصاد بودن. نان مردم یعنی اقتصاد مردم.


مرحوم کلینی (رضوان الله تعالی علیه) در همین جلد پنج کافی «کتاب المعیشة»، آنجا این حدیث نورانی را از پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نقل می‌کند که «اللَّهُمَّ بَارِکْ لَنَا فِی الْخُبْزِ وَ لَا تُفَرِّقْ بَیْنَنَا وَ بَیْنَهُ فَلَوْ لَا الْخُبْزُ مَا صُمْنَا وَ لَا صَلَّیْنَا وَ لَا اَدَّیْنَا فَرَائِضَ رَبِّنَا عَزَّ وَ جَل‌»،[8] با اینکه خود حضرت چند سال در شعب ابیطالب آن را مقتدرانه پشت سر گذاشت. این برای خودش که نمی‌گوید. عرض می‌کند خدایا! اگر بین ملّت و نان ملّت فاصله باشد دینداری آن ملّت مشکل است. «اللَّهُمَّ بَارِکْ لَنَا فِی الْخُبْزِ وَ لَا تُفَرِّقْ بَیْنَنَا وَ بَیْنَهُ فَلَوْ لَا الْخُبْزُ مَا صُمْنَا وَ لَا صَلَّیْنَا وَ لَا اَدَّیْنَا فَرَائِضَ رَبِّنَا عَزَّ وَ جَل‌». این مضمون آن حدیث نورانی جلد پنج کافی یعنی «کتاب المعیشة» است.


اقتصاد یک اصل مهمی است. ذات اقدس الهی هم به مردم مکه منّت می‌گذارد، فرمود ما تامین کردیم شما را: ﴿اَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ﴾؛ یعنی اقتصاد شما را تامین کردیم. ﴿وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ﴾؛ امنیت را فراهم کردیم. همه جا سخن از ناامنی است. آن روز قتل و غارت و راهزنی حرفه رسمی یک عده بود. مکه هم که می‌دانید یک سرزمین ﴿غَیْرِ ذی زَرْعٍ﴾ است که ﴿غَیْرِ ذی زَرْعٍ﴾ را قبلاً ملاحظه فرمودید! ما یک موات داریم، یک دائر داریم، یک بائر داریم، یک «لم یزرع» داریم، یک ﴿غَیْرِ ذی زَرْعٍ﴾. ﴿غَیْرِ ذی زَرْعٍ﴾ از همه آنها که در قبال دائرند بدتر است. فرمود ما ﴿غَیْرِ ذی زَرْعٍ﴾ را به همه نعمت دادیم. از خودش که چیزی ندارد. همه جا ناامن است، هر جا بروید غارتگری و شمشیر است اما اینجا آرام است. فرمود ذات اقدس الهی به برکت بیت خود، امنیت این مملکت، یک؛ و اقتصاد این مملکت را تامین کرد، دو؛ اینها را از دست ندهید. بعد فرمود وقتی به بیراهه که رفتند: ﴿اِنَّا بَلَوْناهُمْ کَما بَلَوْنا﴾، جنگ بدر آمد، اینها این همه کشته دادند. بعد در جریان فتح مکه همه قدرت‌ها در اختیار آنها بود، وقتی وجود مبارک حضرت فاتحانه وارد مکه شد دید اباسفیان راه می‌رود می‌گوید: «لَیْتَ شِعْرِی بِاَیّ شَیْءٍ غَلَبْتنِی»، متحیّرانه! حضرت از پشت رسیدند دست مبارک را روی دوش نحس اباسفیان گذاشتند فرمود: «بِاَللهِ غَلَبْتُک»! اباسفیان متعجب بود که ما به سربازان خود کباب دادیم با شتر رفتند با شمشیر جنگیدند، اینها به سربازانشان خرما دادند، پیاده بودند چوب دستشان بود خیلی هم مسلّح نبودند، چگونه شد که ما شکست خوردیم؟! «لَیْتَ شِعْرِی بِاَیّ شَیْءٍ غَلَبْتنِی»! حضرت فرمود: «بِاَللهِ غَلَبْتُک».[9] [10] «قَالَ: فَتَابُوا بَعْدُ وَ حَسُنَ اسْلَامُهُمْ وَ رُوِینَا باسناد متّصل عن عبدالله ابن اَبِی بَکْرٍ قَالَ: خَرَجَ النّبِیّ ـ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ ـ عَلَی اَبِی سُفْیَانَ، وَ هُوَ فِی الْمَسْجِدِ فَلَمّا نَظَرَ الَیْهِ اَبُو سُفْیَانَ قَالَ فِی نَفْسِهِ لَیْتَ شِعْرِی بِاَیّ شَیْءٍ غَلَبْتنِی، فَاَقْبَلَ النّبِیّ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ حَتّی ضَرَبَ بِیَدِهِ بَیْنَ کَتِفَیْهِ وَ قَالَ: بِاَللهِ غَلَبْتُک یَا اَبَا سُفْیَانَ فَقَالَ اَبُو سُفْیَانَ اَشْهَدُ اَنّک رَسُولُ اللهِ.


اینکه فرمود: ﴿اِنَّا بَلَوْناهُمْ کَما بَلَوْنا اَصْحابَ الْجَنَّةِ﴾؛ حالا لازم نیست که باغی باشد که حالا یک تندباد یا باد گرم سوزانی بیاید، همین که دماغ را خاکمالی می‌کند همین است. این ﴿سَنَسِمُهُ عَلَی الْخُرْطُومِ﴾ کنایه است؛ می‌گویند دماغش را خاکمالی کردیم، حالا یا مالشان را می‌گیریم یا شمشیرش را می‌گیریم، یا جانش را می‌گیریم، دماغشان را خاکمالی کردند. خرطوم هم برای خنزیر است و برای فیل، نه برای خوک. در تعبیرات فارسی ما هم هست که دماغش را خاکمالی کردیم. حالا این دماغ خاکمالی کردن یا به این است که نظیر «اصحاب الجنة» است یا نظیر فتح مکه است که به هر حال افرادی که ضعیف بودند به حسب ظاهر، مسلّح هم نبودند بر آنها غالب شدند و آنها هم تعجب می‌کردند می‌گفتند: «لَیْتَ شِعْرِی بِاَیّ شَیْءٍ غَلَبْتنِی»!


اینجا فرمود این کار را کردیم. آن‌که عاقل بود گفت که ﴿اَ لَمْ اَقُلْ لَکُمْ لَوْ لا تُسَبِّحُونَ﴾، این «لولا» تحضیضیه است، من که شما را تشویق کردم که اهل تسبیح باشید. قدری خودتان قدری فقرا، فقرا حقی دارند. این بیان نورانی حضرت امیر در نهج البلاغه هست؛ وجود مبارک حضرت این روایت را از پیغمبر نقل می‌کند که «اِنَّ الْمِسْکِینَ رَسُولُ اللَّهِ»؛[11] یعنی این سائل آبرومندی که آمد به شما مراجعه کرد او خودش نیامد، او را کسی فرستاد. اگر داریم که داریم، نداریم با ادب رد کنیم. حالا یک وقت است یک گدای حرفه‌ای است مستحضرید همه شما این را درس دادید؛ یکی از مکاسب محرمه همین تکدّی اینهاست. اینها که بعد از مرگشان می‌بینند که اسکناس‌های فراوانی از اینها کشف می‌شود یکی از مکاسب محرمه‌ای که شیخ انصاری و دیگران ذکر کردند کسب این گدایان حرفه‌ای است با اینکه فراوان پول دارند سر کوچه می‌ایستند و گدایی می‌کنند. این کسب، کسب حرام است؛ تنها مرحوم شیخ انصاری که این فتوا را نداد، دیگران هم دادند.


اما یک وقت است که در اثر فشار اقتصاد و مشکلات مالی یک کسی آبرومند است و واقعاً ندارد حالا به شما مراجعه کرده، این بیان نورانی حضرت امیر در نهج البلاغه است که «اِنَّ الْمِسْکِینَ رَسُولُ اللَّهِ»، آدرس خانه شما را خدا به او داد. مواظب باش! یا بده و محترمانه مشکل او را حلّ کن یا محترمانه رد کن. غرض این است که این خطر هست.


پرسش: در میان اصحاب جنت یکی از آنها آدم خوبی بود؛ اما وقتی باغ سوخت صبر کرد....


پاسخ: اما وقتی حرف می‌زند، ولی در عمل با اینهاست، چه کار بکند! فقط موعظه می‌کند. یک کسی که موعظه می‌کند ولی باهم‌اند باهم آمدند همین میوه را بچینند، باهم در این باغ سهم دارند، نگفت من سهم خودم را بدهم به آنها، فقط حرف زد یا موعظه کرد. این ﴿لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَ تَفْعَلُونَ﴾[12] همین است، واعظ غیر متّعظ همین است. حالا گریه مجانی را می‌کند اما به هر حال آمده میوه را بچیند و به کسی ندهد. با همین قصد آمدند.


﴿قالَ اَوْسَطُهُمْ اَ لَمْ اَقُلْ لَکُمْ لَوْ لا تُسَبِّحُونَ ٭ قالُوا﴾، حالا اینها به هوش آمدند، چه وقت به هوش آمدند؟ آن وقتی که اثر ندارد؛ نظیر ایمان فرعون که به هر حال اثر نداشت. البته به آن حدّ نرسیدند، راه برای بازگشت بعدی هست؛ اما فعلاً از این باغ بهره‌ای نمی‌برند. ﴿قالُوا سُبْحانَ رَبِّنا﴾؛ بله ما کار بدی کردیم. ﴿اِنَّا کُنَّا ظالِمینَ ٭ فَاَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلی بَعْضٍ یَتَلاوَمُونَ﴾؛ همه یکدیگر را سرزنش می‌کردند ملامت می‌کردند. بعد گفتند به هر حال ما در جُرم مشترک هستیم: ﴿یا وَیْلَنا اِنَّا کُنَّا طاغینَ ٭ عَسی رَبُّنا اَنْ یُبْدِلَنا خَیْراً مِنْها اِنَّا اِلی‌ رَبِّنا راغِبُونَ ٭ کَذلِکَ الْعَذابُ وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ اَکْبَرُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ﴾. در جریان اکبر بودن عذاب آخرت که به چهار حیوان در می‌آیند، این را در کتاب‌های عقلی برهان اقامه کردند که انسان در اثر حرکت جوهری به این سمت دارد حرکت می‌کند. آیات قرآن که مشخص فرمود یک عده مَثلشان مَثل حمار است؛ یعنی سفیهانه هستند حیوانات این بخشی‌اند. یک عده درّنده‌اند ﴿فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ اِن تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ اَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ﴾.[13] یک عده هم که ﴿شَیاطینَ الْاِنْسِ﴾[14] هستند. یک عده هم که ﴿فَاُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ اَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِم مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ﴾،[15] و وجود مبارک حضرت امیر هم فرمود برادرم جعفر طیار است، با فرشته‌هاست، آن بیان نورانی امام سجاد (سلام‌الله‌علیه) هم که در اوایل سوره مبارکه «آل عمران» است که حضرت فرمود ذات اقدس الهی علمای توحیدی را در ردیف ملائکه ذکر می‌کند:[16] ﴿شَهِدَ اللَّهُ اَنَّهُ لا اِلهَ اِلاَّ هُوَ وَ الْمَلائِکَةُ وَ اُولُوا الْعِلْمِ﴾.[17]


اما حالا آن مَثل‌هایی که در سوره مبارکه «کهف» و بعد در سوره مبارکه «سبا» هست. در سوره مبارکه «کهف» آیه 32 این است: ﴿وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً رَجُلَیْنِ جَعَلْنا لِاَحَدِهِما جَنَّتَیْنِ مِنْ اَعْنابٍ وَ حَفَفْناهُما بِنَخْلٍ وَ جَعَلْنا بَیْنَهُما زَرْعاً﴾؛ اینجا گرچه به صورت مَثل ذکر کرد، ولی در پایان فرمود یکی از این دو شریک به دیگری گفت که ﴿اَ کَفَرْتَ بِالَّذی خَلَقَکَ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاکَ رَجُلاً﴾، ولی من حرفم این است: ﴿هُوَ اللَّهُ رَبِّی وَ لا اُشْرِکُ بِرَبِّی اَحَداً ٭ وَ لَوْ لا اِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَکَ قُلْتَ ما شاءَ اللَّهُ﴾؛[18] چرا وقتی وارد باغ شدید شکر نکردی؟! چرا نگفتی من حق الهی را می‌خواهم بپردازم؟ ﴿اِنْ تَرَنِ اَنَا اَقَلَّ مِنْکَ مالاً وَ وَلَداً﴾؛ آن‌گاه در آیه 42 فرمود: ﴿وَ اُحیطَ بِثَمَرِهِ فَاَصْبَحَ یُقَلِّبُ کَفَّیْهِ عَلی‌ ما اَنْفَقَ فیها وَ هِیَ خاوِیَةٌ عَلی‌ عُرُوشِها وَ یَقُولُ یا لَیْتَنی‌ لَمْ اُشْرِکْ بِرَبِّی اَحَداً﴾، ببینید آدمی که گرفتار شده این دست‌ها را به هم می‌مالد. فرمود: ﴿فَاَصْبَحَ یُقَلِّبُ کَفَّیْهِ﴾؛ این دست را روی آن دست این کف را روی آن دست که چرا من بیراهه رفتم و همه دارایی من به خطر افتاد و از دست من رفت؟ بعد مثال‌های دیگری هم ﴿وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ﴾ ذکر می‌کند.


در سوره مبارکه «سبا» هم مشابه این جریان را بیان فرمود؛ آیه شانزده سوره مبارکه «سبا» همین است. فرمود: ﴿لَقَدْ کانَ لِسَبَاٍ فی‌ مَسْکَنِهِمْ آیَةٌ جَنَّتانِ عَنْ یَمینٍ وَ شِمالٍ﴾؛ وقتی وارد شهر می‌شدید، طرف راست شهر و طرف باغ شهر دو تا باغ بزرگ برای اینها بود. ﴿جَنَّتانِ عَنْ یَمینٍ وَ شِمالٍ﴾. ما گفتیم: ﴿کُلُوا مِنْ رِزْقِ رَبِّکُمْ﴾، این عنایت‌های الهی است؛ اما ﴿وَ اشْکُرُوا لَهُ﴾، نه بیراهه بروید و نه راه کسی را ببندید حق فقرا را هم بدهید. ما آزمودیم شما را، امتحان می‌کنیم. ﴿بَلْدَةٌ طَیِّبَةٌ وَ رَبٌّ غَفُورٌ﴾، یک آب و هوای خوبی، باغ خوبی، میوه خوبی، خدای مهربانی هست؛ پس همه نعمت برای شما هست. ﴿فَاَعْرَضُوا﴾؛ اینها اعراض کردند، رو برگرداندند. ﴿فَاَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ سَیْلَ الْعَرِمِ﴾؛ این سیل دمان را ما فرستادیم. ما راهنمایی کردیم. این ﴿فَسَلَکَهُ یَنابیعَ فِی الْاَرْضِ﴾،[19] را که قبلاً هم بحث آن گذشت همین طور بود. این آب را به موقع می‌فرستاد؛ ﴿اَنَّا نَسُوقُ الْماءَ اِلَی الْاَرْضِ الْجُرُزِ﴾؛ [20] یک راهنمایی دارد راهی دارد. کجا چقدر ببارد؟ کجا را ببرد؟ کجا را نبرد؟ همه اینها رهبری شده است، قطره‌ای بدون اذن الهی حرکت نمی‌کند.


فرمود سیل خروشانی را فرستادیم به هر دو باغی که وقتی وارد شهر می‌شدید طرف شمال و طرف راست، طرف چپ باغ بود، حالا ویران شده است. ﴿فَاَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ سَیْلَ الْعَرِمِ وَ بَدَّلْناهُمْ بِجَنَّتَیْهِمْ جَنَّتَیْنِ ذَواتَیْ اُکُلٍ خَمْطٍ وَ اَثْلٍ وَ شَیْ‌ءٍ مِنْ سِدْرٍ قَلیلٍ﴾، ما به جای این دو تا باغ، دو تا باغ سوخته به آنها دادیم که هیچ میوه‌ای ندارد مگر اینکه مقداری از همین میوه‌هایی که حیوانات جنگلی می‌خورند و همین. ﴿بَدَّلْناهُمْ بِجَنَّتَیْهِمْ جَنَّتَیْنِ﴾ که ﴿ذَواتَیْ اُکُلٍ﴾ «اُکُل»؛ یعنی میوه، در قبال «اکل» که «اکل»؛ یعنی خوردن، «اُکُل»؛ یعنی میوه. ﴿خَمْطٍ وَ اَثْلٍ وَ شَیْ‌ءٍ مِنْ سِدْرٍ﴾، که اینها نه درآمدی دارند و نه خوراکی هستند. ﴿وَ جَعَلْنا بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ الْقُرَی الَّتی‌ بارَکْنا فیها قُریً ظاهِرَةً وَ قَدَّرْنا فیهَا السَّیْرَ سیرُوا فیها لَیالِیَ وَ اَیَّاماً آمِنینَ﴾، همه راه‌ها را مشخص کردیم کجا حرکت کنید و کجا حرکت نکنید، اما تمام نعمت‌ها را دادیم گفتیم به‌اندازه لازم مصرف کنید، فقرا عیال من هستند که باید به دست شما عطا بشوند. مبادا خیال کنید مال خودتان را به آنها دادید. در روایات فراوانی هست که ائمه (علیهم‌السّلام) فرمودند اگر بیش از مثلاً بیست درصد لازم بود برای تامین نیاز فقرا، خدا زکات را در آنجا بیش از بیست درصد قرار می‌داد، ولی کافی است، در هر عصری. این در روایات باب زکات است. مبادا کسی خیال کند که مال خودش را دارد به فقیر می‌دهد؛ مال فقیر را به فقیر می‌دهد. چرا غصب است؟ چرا اگر مال غیر مخمّس بود یا غیر مزکّی بود در آن نمی‌شود نماز خواند، در آن نمی‌شود زندگی کرد؟ برای اینکه دیگری شریک است. این «ان الله تعالی جعل» در اموال اغنیا سهمی، اینها شریک هستند به همین مناسبت است.


غرض این است که ما یک سلسله حقوقی داریم مثل زکات و اینها؛ حالا اگر کسی وجوه شرعی خود را داد زکات خودش را داد، یک همسایه فقیر هست که فقط او باخبر است، این می‌شود واجب عینی. و اگر چند نفر از اهل محل باخبر هستند، می‌شود واجب کفایی. این چنین نیست که اگر کسی وجوهات شرعی را داد بعد فقیر در مملکت بود بر او چیزی نباشد. این آزمون الهی است. فرمود شما ماموران الهی هستید دست شما باید در مسیر دست ذات اقدس الهی باشد که دوباره این دست پُر برگردد. همان دینی که می‌گوید تکدّی این فقرای حرفه‌ای حرام است؛ این جزء مکاسب محرّمه است. این فقیری که حرفه‌ای است بعد از مرگ او مال فراوانی هم کشف می‌شود با اینکه دارد باز گدایی می‌کند، این کسب حرام است. همان دین می‌گوید کسی که ندارد، اگر فقط شما مطّلع هستید می‌شود واجب عینی، اگر چند نفر مطّلع هستند می‌شود واجب کفایی. فرمود: «اِنَّ الْمِسْکِینَ رَسُولُ اللَّهِ»؛ این را خدا فرستاد. شما دارید فرستاده خدا را رد می‌کنید. آدم چه جوابی بگوید؟ چگونه جواب بگوید؟ این روایت را ملاحظه بفرمایید در نهج البلاغه. درست است که حضرت بخشنده بودند؛ اما کاملاً احساس می‌کردند. چرا وجود مبارک امام سجاد وقتی مالی را به فقیر می‌داد دستش را می‌بوسید و می‌بویید و به صورت می‌کشید؟[21] چرا؟ اینها چون در واقع قرآن ناطق‌اند، حالا معلوم می‌شود که چگونه قرآن ناطق‌اند؟ ما اینها را می‌خوانیم و همه را به تشبیه و کنایه حمل می‌کنیم. اینکه قرآن ناطق است می‌داند که این آیه چه می‌خواهد بگوید. ما مرتّب اینها را می‌خوانیم بحث می‌کنیم؛ اما اینکه باید ببینیم نه بفهمیم، ببینیم که این آیه چه می‌گوید اهل آن نیستیم. آیه دارد که بعد از استدلال امام سجاد ما می‌فهمیم چه می‌خواهد بگوید؛ فرمود: ﴿یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ یَاْخُذُ الصَّدَقاتِ﴾.[22] فرمود خدا توبه را قبول می‌کند. حالا چرا «من عباده» نگفت «عن عباده» گفت؟ در بحث «توبه» گذشت. فرمود: ﴿یَاْخُذُ﴾، ما حالا بگوییم ﴿یَاْخُذُ﴾ یعنی «یتقبّل»! یعنی نه! خدا می‌گیرد. اینکه مربوط به ذات خدا نیست این فعل خداست. آن دو تا فصل که منطقه ممنوعه است، یعنی ذات اقدس الهی و صفات ذات که عین ذات است، منطقه ممنوعه است. ما معنایش را با برهان می‌فهمیم، ما به برهان مکلّف هستیم نه عرفان. ما به شهود مکلّف نیستیم، آن مقدور کسی نیست؛ مثل کسی است که دل‌درد دارد، قلبش درد می‌کند، این درد را می‌چشد. وقتی به طبیب می‌گوید طبیب به مرض قلب این علم حصولی دارد، ولی خود بیمار به این مرض قلب علم حضوری دارد، یعنی دارد می‌یابد. ما درباره معرفت الهی، فعل خدا، تجلّی خدا، ظهور خدا اینها را بله می‌توانیم یک کسی عارف باشد بیابد؛ اما ذات خدا و صفت ذات که نامحدود است این قابل شهود نیست؛ یعنی کجای آن را شما شهود بکنی؟! بعضش را؟ او که بعض ندارد. همه‌اش؟ او که نامتناهی است. هیچ ممکن نیست کسی بتواند خدا را شهود کند و ما مکلّف به شهود هم نیستیم؛ اما البته فضیلتی است برای شهود فعل خدا. عرفان برای آن فعل خداست. اما ذات خدا را کاملاً می‌فهمیم، ذاتی است، نامتناهی است، ازلی است، ابدی است؛ برهان است، دلیل است، قرآن هم دلیل آورده است، ما دلیل را مکلّف هستیم و خوب هم می‌فهمیم.


اما آن‌که مشکل را حلّ می‌کند شهود است. در این آیه دارد که ﴿وَ یَاْخُذُ الصَّدَقاتِ﴾؛ می‌گیرد. ما می‌گیرد را می‌گوییم یعنی قبول می‌کند. اما امام سجاد این دست را می‌بوید و می‌بوسد! می‌گوید قبل از اینکه دست من به دست فقیر برسد، به دست فرستنده فقیر رسید؛ این یک دید دیگری است. اگر «اِنَّ الْمِسْکِینَ رَسُولُ اللَّهِ»؛ امام سجاد می‌گوید قبل از اینکه دست من به دست این رسول برسد، به دست مرسِل می‌رسد. این دست را می‌بوسد و می‌بوید. یعنی چه آیه را این طور معنا کردن؟ چون خودش در حقیقت آیه است. وقتی گفتیم اهل بیت قرآن ناطق‌اند یعنی همین! خودشان می‌دانند که دارند چه می‌گویند. حالا ما به آنجا نرسیدیم و نمی‌رسیم؛ اما «آن‌قدر هست که بانگ جرسی می‌آید»[23] به قول حافظ. این بیان نورانی حضرت امیر را خوب می‌فهمیم که فرمود: «اِنَّ الْمِسْکِینَ رَسُولُ اللَّهِ»، او را دیگری فرستاد. آن وقت اگر کسی ـ خدای ناکرده ـ به او نرسد مشکل پیدا می‌کند.


در سوره مبارکه «سبا» هم فرمود ما به اینها نعمت دادیم، گفتیم: ﴿بَلْدَةٌ طَیِّبَةٌ وَ رَبٌّ غَفُورٌ﴾، اینها ﴿فَاَعْرَضُوا فَاَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ سَیْلَ الْعَرِمِ وَ بَدَّلْناهُمْ﴾؛ بساطشان را جمع کردیم. بعد ﴿فَقالُوا رَبَّنا باعِدْ بَیْنَ اَسْفارِنا﴾، بعد فرمود: ﴿وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَیْهِمْ اِبْلیسُ ظَنَّهُ﴾؛ ما انبیا فرستادیم حرف انبیا را گوش ندادند رفتند به دنبال شیطنت شیاطین، شیطان آن تصمیمی را که خواست بگیرد درباره اینها پیاده کرد. گفت من سواری می‌خواهم: ﴿لَاَحْتَنِکَنَّ ذُرِّیَّتَهُ﴾،[24] که «احتنکنّ»، باب «افتعال»؛ «احتنک الفرس»؛ یعنی حنَک و تحت حنک اسب را گرفته است. این اسب‌سوارها وقتی که سوار اسب شدند کاملاً می‌توانند این را بدوانند، چون حنک اسب و تحت حنک اسب و دهنه اسب و افسار اسب در اختیار آنهاست. در سوره «اسراء» دارد که ﴿لَاَحْتَنِکَنَّ ذُرِّیَّتَهُ﴾؛ من سواری می‌خواهم، و عملی کرد. فرمود اینها حرف انبیا را گوش ندادند دارند به دیگری سواری می‌دهند که ما از ذات اقدس الهی مسئلت می‌کنیم به برکت قرآن و عترت اقتصاد مملکت را تامین کند.


 


[1] نحل/سوره16، آیه125.

[2] بقره/سوره2، آیه171.

[3] ابراهیم/سوره14، آیه18.

[4] روم/سوره30، آیه29.

[5] انبیاء/سوره21، آیه22.

[6] قریش/سوره106، آیه4.

[7] نساء/سوره4، آیه29.

[8] الکافی- ط الاسلامیة، الشیخ الکلینی، ج5، ص73.

[9] السیرة الحلبیة، أبو الفرج الحلبی الشافعی‌، ج3، ص145.

[10] الروض الانف - ت الوکیل، السهیلی، ج7، ص135.

[11] نهج البلاغة، الدشتی، محمد، ج1، ص364.

[12] صف/سوره61، آیه2.

[13] اعراف/سوره7، آیه176.

[14] انعام/سوره6، آیه112.

[15] نساء/سوره4، آیه69.

[16] بحار الأنوار - ط دارالاحیاء التراث، العلامة المجلسی، ج1، ص180.

[17] آل عمران/سوره3، آیه118.

[18] کهف/سوره18، آیه38 و 39.

[19] زمر/سوره39، آیه21.

[20] سجده/سوره32، آیه27.

[21] عدة الداعی و نجاح الساعی‌، ابن فهد الحلی، ج1، ص68.

[22] توبه/سوره9، آیه104.

[23] اشعار منتسب به حافظ، شماره11.

[24] اسراء/سوره17، آیه62.