موضوع: تفسیر آیات 1 تا 6 سوره قلم
﴿ن وَ الْقَلَمِ وَ ما یَسْطُرُونَ (1) ما اَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ (2) وَ اِنَّ لَکَ لَاَجْراً غَیْرَ مَمْنُونٍ (3) وَ اِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظیمٍ (4) فَسَتُبْصِرُ وَ یُبْصِرُونَ (5) بِاَیِّکُمُ الْمَفْتُونُ (6) ﴾
سوره مبارکه «قلم» هم مثل سوره مبارکه «مُلک» در مکه نازل شد، برای اینکه عناصر محوری این معارف توحیدی است. گرچه بخش پایانی این سوره به بعضی از آیات سور مدینه شبیه است؛ لذا برخیها اینها را مدنی دانستند؛ ولی انسجام این سوره نشان میدهد که این جمعاً در یک فضا نازل شد. صدر این سوره، بعد از «بسم الله» یکی از حروف مقطعه قرار دارد. در طلیعه تفسیر، درباره حروف مقطعه که بیش از سی قول هست، آنجا مسائلی مطرح شد.[1] («رای پنجم: حروف مقطعه اجزای اسم اعظم الهی است و اگر به درستی و از روی بصیرت ترکیب شود، اسم اعظم ظهور میکند...» .)مرحوم شیخ طوسی در تبیان نظر شریفش این است که این حروف مقطعه اسامی این سور هستند؛[2] مثلاً دارد ﴿الم﴾[3] یا ﴿المص﴾[4] یا ﴿ص﴾؛[5] اینها اسامی آن سورهاند. این سوره «قلم» را هم سوره «نون» میدانند. میفرمایند «اقوی الاقوال» این است که این حروف اسامی این سور هستند.
مطلب دیگر این است که «واو» در ﴿وَ الْقَلَمِ﴾ واو سوگند است. سوگند ذات اقدس الهی در مقابل بیّنه نیست، بلکه به بیّنه است. ـ قبلاً هم این مطالب بازگو شد که ـ در محاکم، قسم در مقابل بیّنه است که «الْبَیِّنَةُ عَلَی الْمُدَّعِی وَ الْیَمِینُ عَلَی مَنْ اَنْکَر»؛[6] ولی قسمهای خدای سبحان به بیّنه است نه در قبال بیّنه. الآن آغاز سوره مبارکه «یس» که با سوگند شروع میشود، قسم به دلیل است. قسم به دلیل مثل اینکه کسی بگوید سوگند به این آفتاب الآن روز است! این به بیگانه سوگند یاد نکرد. یک وقت است در یک جای تاریکی کسی ساعت نگاه میکند یا شواهدی دیگر، میفهمد که صبح شد به دیگری میگوید که الآن صبح شد یا روز است و برای تثبیت مدّعای خود سوگند یاد میکند، میگوید قسم به فلان که الآن روز است. یک وقت است نابینایی است، انسان در روز روشن به این نابینا میخواهد خبر بدهد که الآن دیگر روز است. برای تثبیت این حرفهایش سوگند یاد میکند. میگوید قسم به این آفتاب الآن روز است. این قسم به بیّنه است نه در قبال بیّنه. سوگندهای الهی اینطور است. در سوره مبارکه «یس» دارد که ﴿یس ٭ وَ الْقُرْآنِ الْحَکِیمِ ٭ اِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ﴾؛[7] قسم به قرآن تو پیغمبر هستی! یعنی قسم به معجزه! مهمترین دلیل نبوت پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) قرآن است. خدا به دلیل سوگند یاد میکند برای اثبات نبوتش. ﴿یس ٭ وَ الْقُرْآنِ الْحَکِیمِ ٭ اِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ﴾؛ مثل اینکه کسی بگوید قسم به این آفتاب الآن روز است. چون قرآن معجزه خالده حضرت است و مهمترین دلیل نبوت آن حضرت هم قرآن است. سوگندها اینطور است.
در این بخش که به قلم و مکتوبات قلم یاد شد، در قرآن کریم آن قلمهای منحوس و مزدور را هم محکوم میکند که ﴿فَوَیْلٌ لِلَّذینَ﴾ که ﴿یَکْتُبُونَ الْکِتابَ بِاَیْدیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلیلاً﴾، آن قلمهای مزدبگیر را هم محکوم میکند، ملعون میداند، طرد میکند، آنها حسابشان جداست؛ اما قلمی که حق مینگارد، علمی مینگارد، قرآن به او سوگند یاد میکند، چون دارد به علم قسم میخورد. قسم به علم که تو عاقل هستی! قسم به عقل که تو عاقل هستی! در حقیقت قسم به دلیل است. اینکه فرمود قسم به قلم و آنچه را که اهل قلم مینگارند، برای اینکه جاهلیت به دو غدّه بدخیم علمی و عملی مبتلا بود که نشانه جاهلیت هر جامعهای است: یکی در مسئلهاندیشه اینها به جای علم به گمان عمل میکنند. یکی هم در مسئله انگیزه به جای عدل به هویٰ عمل میکنند.
در قرآن فرمود این دو عنصر جنس و فصل نظام جاهلی است. فرمود: ﴿اِنْ یَتَّبِعُونَ اِلاَّ الظَّنَّ وَ ما تَهْوَی الْاَنْفُسُ﴾؛[8] یعنی در کارهای علمی از برهان خبری نیست، فقط به گمان میاندیشند. در مسائل عملی از عدل خبری نیست، طبق هویٰ کار میکنند: ﴿اِنْ یَتَّبِعُونَ اِلاَّ الظَّنَّ﴾، یک؛ ﴿وَ ما تَهْوَی الْاَنْفُسُ﴾، دو. یعنی به جای علم با گمان، به جای عدل با هویٰ و هوس. این رسم جاهلیت است، جنس و فصل جاهلیت است و قوام جاهلیت است. اسلام آمده هم انقلاب فرهنگی ایجاد کرده، این ظن را به علم تبدیل کرده، هم انقلاب اخلاقی ایجاد کرده و آن هویٰ را به عدل برقرار کرده است. در همه این قسمتها علم را به جای ظن نشانده و عدل را به جای هویٰ و هوس گذاشته است: ﴿اِنَّ اللَّهَ یَاْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْاِحْسَانِ﴾، [9] ﴿لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾،[10] ﴿کُونُوا قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ﴾،[11] در این تعبیرات تا جامعه را ﴿لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ﴾[12] [13] [14] [15] [16] [17] کند. فرمود جامعهای که عالم نیست، هرگز به سعادت نمیرسد و متمدن نخواهد بود. جامعهای که عقل خانوادگی دارد، عقل عادی دارد، زندگی شخصی خود را عاقلانه اداره میکند، براساس عقل ضعیف که با چراغ خاموش دارد حرکت میکند؛ اما جامعه قائم به عقل نیست، چنین جامعهای متمدّن و سعادتمند نیست. تعبیر قرآن کریم برای جوامع پیشرو این است که ﴿لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ﴾، «قوم یعقل» ـ بارها به عرضتان رسید ـ نظیر قوم عاد و ثمود نیست یا نظیر قوم تازی و فارسی نیست. ما نژادی داشته باشیم به نام نژاد عاقل، نه! نژادی داریم فارس، نژادی داریم عرب، نژادی داریم تُرک، نژادی داریم عاد، نژادی داریم ثمود، اینها را میگویند اقوام، اما نژادی داشته باشیم به نام نژاد عاقل که نداریم. این قوم به معنی نژاد و قبیله و عشیره و اینها نیست؛ این قوم به معنی قیام است: ﴿لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ﴾؛ یعنی جامعهای که قائم بالعقل هستند، سعادتمند و متمدّن هستند. آن که عقل ندارد یا نشسته عقلش را در گوشهای مصرف میکند، این هرگز به سعادت نمیرسد. این سوگندها نشان میدهد که آن قلمی که حقنگار است و مسطورات او حق است، آن قلم میتواند جامعه را متمدّن کند؛ لذا خدای سبحان به دلیل سوگند یاد کرد، فرمود تو عاقلی، برای اینکه تو اهل علم و اهل بیان و بیانهای تو را مینگارند، مینویسند و به همه جا منتشر میکنند.
گاهی قرآن کریم از بیان سخن به میان میآورد، گاهی هم از بنان. به هر حال انسان یا حرف میزند، جامعه را از راه گفتار عالم میکند یا چیزی مینگارد از نظر نوشتار این کار را میکند. این دو تا راه دارد. در جریان بیان، در سوره مبارکه «الرحمن» که ـ بحث آن گذشت ـ فرمود: ﴿الرَّحْمنُ ٭ عَلَّمَ الْقُرْآنَ ٭ خَلَقَ الْاِنسَانَ ٭ عَلَّمَهُ الْبَیَانَ﴾؛[18] در تنظیم این چهار عنصر، به حسب ظاهر این چنین باید میگفت که خدا «خلق الانسان علّمه القرآن»؛ ولی فرمود: ﴿عَلَّمَ الْقُرْآنَ ٭ خَلَقَ الْاِنسَانَ﴾، گرچه به صورت «فاء» و ترتیب «ثمّ» و اینها نیست؛ اما این ترتیب و تقدیم ذکری نشان میدهد که تا جامعه، جامعه قرآنی نباشد، انسانی نیست و تا جامعه، جامعه انسانی نباشد، بیان نیست. بیان یعنی جمله اوّل از جمله دوم جدا، جمله دوم از جمله اوّل جدا، بین دارد، مرز دارد. آن که درهم حرف میزند و مبهم میگوید، او بهیمه است. چرا بهیمه را بهیمه گفتند؟ برای اینکه سر و صدای او درهم است. معلوم نیست که چه دارد میگوید! ﴿اِنْ هُمْ اِلاَّ کَالْاَنْعامِ﴾، [19] هم ناظر به این است که اینها بهیمهاند، حرفی برای گفتن ندارند. یک وقت آدم مدّعا را دارد، مرز مدّعا و دلیل مشخص است، بین دارد، کسی که گفتار او، رفتار او، نوشتار او بین ندارد؛ یعنی مدّعا یک طرف، دلیل یک طرف، مخلوط نیست، این میشود بیان؛ اما کسی که درهم حرف میزند به هر حال نه خودش میفهمد چه گفته، نه دیگری میفهمد چه گفته، این مبهم است، بهیمه است. بیان برای جایی است که جمله اوّل معنی خاص خود را دارد، جمله دوم معنی خاص خود را دارد. دلیل معنی خاص خود را دارد. مدلول معنی خاص خود را دارد. مدّعا معنی خاص خود را دارد، برهان معنی خاص خود را دارد، میشود بیان. اینکه میگویند «بین است»، «بیان است»، «مستبین است»، «تبیان است»؛ یعنی این! این چه وقت است؟ فرمود اگر جامعه، جامعه قرآنی بود، حرف او میشود بیان. جامعه، جامعه قرآنی نبود دیگر بیان نیست. جامعه اگر جامعه قرآنی بود، میشود انسان. نشد، ﴿اِنْ هُمْ اِلَّا کَالْاَنْعامِ بَلْ هُمْ اَضَلُّ﴾؛ [20] لذا صاحب مفردات قرآن، رسالهای دارد که در آن رساله تفصیل نشاتین این نکته را دارد که چرا این چهار امر اینطور ذکر شده؟ اول ﴿اَلرَّحْمنُ﴾ که مقدم بودنش روشن است. دوم تعلیم قرآن، سوم خلقت انسان، چهارم تعلیم بیان. اشکال در این است که تا انسان نباشد که قرآن یاد نمیگیرد و تا بیان نباشد که کسی قرآنی حرف نمیزند؛ ولی تحقیق ایشان این است که تا قرآن نباشد، جامعه انسانی نیست و تا جامعه انسانی نشد، گفتار و رفتار آنها بیان نیست، مبهم است.
بنابراین اوّل تعلیم قرآن که انسان حق بگوید، حق بفهمد، حق بیندیشد، حق عمل بکند. اگر چنین شد، میشود انسان. اگر انسان شد، سخن او میشود بیان و گرنه مبهم است. حالا این را بخواهد بنگارد، میشود بنان و بخواهد بگوید میشود بیان. قرآن کریم با این راهها هم ﴿اِنْ یَتَّبِعُونَ اِلاَّ الظَّنَّ﴾،[21] را رُفت و رو کرد، هم ﴿وَ ما تَهْوَی الْاَنْفُسُ﴾، [22] را شستشو کرد؛ لذا با این کارها جامعه جاهلیت را به جامعه عقلانیت تبدیل کرد و این را میگویند ثوره، انقلاب. در بیانات نورانی حضرت امیر در همان خطبه اوّل نهجالبلاغه آمده است که همه انبیا آمدند برای همین کار که «یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»؛ [23] اثاره کنند، ثوره کنند؛ یعنی انقلاب کنند، آنچه در درون مردم است به نام فطرت آن را شکوفا کنند که علمی بیندیشند و عدلی عمل بکنند. همین کار را در همین سوره مبارکه «قلم» که محل بحث است فرمود: ﴿ن وَ الْقَلَمِ وَ ما یَسْطُرُونَ ٭ ما اَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ﴾، برهانی حرف زد، فرمود آنها گرچه اهانت میکنند، تو را دیوانه میدانند؛ ولی ما با برهان ثابت میکنیم تو عاقل هستید، برای اینکه علم آوردی، کتابت آوردی، برهان آوردی، اخلاق آوردی، پس نمیشود دیوانه باشی.
در طلیعه وحی هم سوره مبارکه «علق» نازل شد که در سوره «علق» اوّلین مطلبش هم همین مسائل علمی است:
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم» ﴿اقْرَاْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ ٭ خَلَقَ الْاِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ ٭ اقْرَاْ وَ رَبُّکَ الاکْرَمُ ٭ الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ ٭ عَلَّمَ الْاِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ﴾، [24] در طلیعه وحی که همین پنج آیه نازل شد، سخن از علم است و تعلیم است. جاهلیت را علم به عقلانیت تبدیل میکند. جاهلیت را به بنان و بیان عقلی میشود به عاقلیت تبدیل کرد و اینکه مثلاً اوّل «اقرا» نازل شده باشد بعد حضرت بگوید «ماذا اقرا»؟ بفرماید: ﴿اقْرَاْ بِاسْمِ ربّکَ﴾ این چنین نیست. گفت: ﴿اقْرَاْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ﴾. نه اینکه نازل شده باشد «اقرا»، بعد حضرت گفته باشد «ماذا اقرا»، یا «ما اقرا». آنچه را شنید از زبان مطهّرش صادر شد؛ یعنی این مجرای وحی، وحی آمد: ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الامِینُ ٭ عَلَی قَلْبِکَ﴾،[25] آنچه آمد در قلب مطهّرش قرار گرفت و از زبان مطهّرش صادر شد، نه اینکه جبرئیل بگوید: «اقرا»، این بگوید «ماذا اقرا»، بعد بفرماید: «اقرا». آنچه را میشنود، میگوید. آنچه را میبیند، میگوید.
در آنجا هم سخن از علم بود. ﴿عَلَّمَ بِالْقَلَمِ ٭ عَلَّمَ الْاِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ﴾. در ﴿عَلَّمَ الْاِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ﴾ هم چند بخش است؛ یک سلسله درسهایی است که ذات اقدس الهی میفرماید ما به بشر گفتیم ممکن بود بشر با درس و بحث خود و با تلاش و کوشش خود یک مقدار چیز بفهمد؛ ولی یک سلسله حرفهای نو ما به وسیله وحی داریم که اصلاً مقدور بشر نیست که او یاد بگیرد. این ﴿یُعَلِّمُکُمُ الْکِتابَ﴾ یا ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ﴾،[26] یک؛ ﴿وَ یُزَکِّیهِمْ﴾،[27] دو؛ ﴿وَ یُعَلِّمُکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾،[28] سه. تمام حساسیت روی همین جمله سوم است. فرمود او شما را عالم میکند به کتاب، عالم میکند به حکمت، به این مطالب. بعد فرمود او یک حرف نو دارد، این حرف نو را در زیر این آسمان فقط انبیا آوردند. مقدور هیچ کسی نیست یاد بگیرد. نفرمود: «و یعلمکم ما لا تعلمون»! فرمود: ﴿وَ یُعَلِّمُکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾. بشر آن نیست که یاد بگیرد. به خود پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هم همینطور فرمود. فرمود: ﴿وَ عَلَّمَکَ﴾، اصلاً ما اسرار غیبی را در کف دست تو گذاشتیم، چگونه میتوانستی یاد بگیری؟! جهنم و بهشت را که چه میگذرد هم در کف دست شماست.
بارها به عرض شما رسید الآن ما در قم زندگی میکنیم تمام اطراف حرم و خیابانها و اینها را کاملاً بلد هستیم. زائری یا مجاوری از ما سؤال کند که مثلاً فلان خیابان ارم کجاست؟ فلان صحن کجاست؟ کاملاً بلد هستیم. خدای سبحان کلّ این صحنه را در دست پیغمبر گذاشت. تو در جریان طور نبودی؟ ﴿مَا کُنتَ بِجَانِبِ الطُّورِ﴾،[29] قصّه از این قبیل است. ﴿مَا کُنتَ بِجَانِبِ الْغَرْبِیِّ﴾، [30] قصّه از این قبیل است. ﴿مَا کُنتَ لَدَیْهِمْ اِذْ یُلْقُونَ اَقلاَمَهُمْ اَیُّهُمْ یَکْفُلُ مَرْیَمَ﴾،[31] قصّه از این قبیل است. تو در زمان مریم نبودی؛ ولی قضیه این است. تو در طور نبودی؛ ولی قضیه از این قبیل است. وحییابی موسی نبودی، ولی قضیه از این قبیل است. این فقط از راه وحی است، چون مقدور نیست. کلّ این صحنه را در قسمت غربی و شرقی و «ایمن» نبودی؛ ولی قضیه این است. قبلاً هم به عرض شما رسید ما «وادی ایمن» نداریم! این «ایمن» صفت آن جانب است. «وادی ایمن» نیست، «جانب ایمن وادی»! ﴿شاطِئِ الْوادِ الْاَیْمَنِ﴾. سوره[32] این «ایمن» صفت وادی نیست، صفت «شاطئ» است. «شاطئ»؛ یعنی جانب. یعنی طرف راست کوه. طرف راست و چپ کوه را حضرت دارد بیان میکند. طرف غربی و شرقی آن را دارد بیان میکند. فرمود موسای کلیم آن قسمت غربی رفته، تو آن قسمت غربی نبودی؛ ولی قصّه از این قبیل است. طرف راست آن جانب است، آنجا این قصّه واقع شده است این است. ﴿مِنْ شاطِئِ الْوادِ الْاَیْمَنِ﴾، این «ایمن» صفت وادی نیست که ما وادی «ایمن» داشته باشیم. این «ایمن» صفت «شاطئ» است، «شاطئ»؛ یعنی جانب. جانب راست کوه. جانب راست کوه را گفته، چپ کوه را گفته، غربی و شرقی را گفته، کلّ این صحنه را در دست پیغمبر گذاشت. این را از کجا بشر یاد بگیرد؟ لذا به حضرت فرمود که ﴿عَلَّمَکَ مَا لَمْ﴾، نه «ما لا تعلم»؛ نه چیزی که نمیدانستی ما یادت دادیم. تو با همه هوشی که آفریده شدی، اینها را نمیتوانی یاد بگیری. اینها غیب است، چگونه میتوانی یاد بگیری؟!
این پیغمبر را با این علم مسلّح کرد، فرمود اینها که میگویند تو مجنون هستی، مجنون نیستی! این چه کتاب عظیمی است؟! این چه صبری است که خدا دارد؟! به هر حال فرمود شما شاگردان این پیغمبر هستید. در آنجا فرمود: ﴿خَلَقَ الْاِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ ٭ اقْرَاْ وَ رَبُّکَ الاکْرَمُ ٭ الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ﴾، این نهایت حرمت را برای قلم دارد. الآن مثلاً وقتی میگویند فلان مسجد یا فلان مدرَس یا فلان سالن، یک فقیه تدریس میکند یا یک متکلّم تدریس میکند یا یک مفسِّر تدریس میکند یا فلان مدرسِ دانشگاه فلان مهندس تدریس میکند، فلان پزشک تدریس میکند؛ یعنی چه؟ وقتی گفتند فلان مهندس دارد تدریس میکند؛ یعنی چه؟ یعنی درس هندسه میدهد. فلان مدرَس، فلان طبیب دارد تدریس میکند؛ یعنی چه؟ یعنی درس طب میدهد. فلان مدرَس فقیه دارد تدریس میکند؛ یعنی چه؟ یعنی درس فقه میدهد. خدا میفرماید در مکتب وحی، اکرم دارد تدریس میکند؛ یعنی درس کرامت میدهد. شاگردان دین شاگردان کریم هستند. کرامت یاد میگیرند: ﴿اقْرَاْ وَ رَبُّکَ الاکْرَمُ ٭ الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ﴾، نفرمود خدای علیم، نفرمود خدای عزیز؛ بله، همه این اسما سرجایش محفوظ است، در جاهای خاص هم ظهور کردند؛ اما وقتی گفتند اکرم دارد تدریس میکند، معنایش این است که درس کرامت میدهد. اینکه فرمود: ﴿لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی آدَم﴾[33] ساختار او را کریمانه کرد؛ اما کرامت به او آموخت. حالا اگر کسی یاد نگرفت، مطلبی دیگر است. اگر کسی کریم نشد، شاگرد قرآن کریم نیست.
قبلاً هم به عرض شما رسید که واژه «کرامت» آن قدر قداست دارد و بار علمی هم دارد که اصلاً ما معادل فارسی برای او نداریم. «کریم» غیر از «کبیر» است، «کریم» غیر از «عظیم» است. ما در فارسی میگوییم «بزرگ». وقتی میخواهیم «کبیر» را معنا کنیم، میگوییم «بزرگ». «عظیم» را معنا کنیم، میگوییم «بزرگ». «کریم» را معنا کنیم، گاهی میگوییم «شریف». شریف واژه عربی است، معنای خاص خود را دارد. ما اصلاً معادل فارسی نداریم برای اینها. ترجمه قرآن هم کار آسانی نیست. ما چند تا کلمه را باید کنار هم جمع بکنیم تا واژه کرامت را معنا کند. کرامت وصف فرشتههاست. هر جا سخن از فرشته است، خدا اینها را به عنوان اینکه ﴿بِاَیْدِی سَفَرَةٍ﴾،[34] ﴿کِراماً کاتِبینَ﴾[35] در همه اینها سخن از کرامت است. همه آن برنامههایی که خدا برای ملائکه قرار داده، برای من قرار داده است. این قدر به من احترام کرد به عنوان انسان که تمام دستورهایی که برای ملائکه است که کرامت است، همه را از من خواسته است. من را هم میخواهد فرشته کند، من در پیشگاه او چرا خاضع نباشم؟! این دین است.
فرمود: ﴿اقْرَاْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ ٭ خَلَقَ الْاِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ ٭ اقْرَاْ وَ رَبُّکَ الاکْرَمُ ٭ الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ﴾، نه اینکه ـ خدای ناکرده ـ کسی قلم به دست و مزدور باشد که ﴿یَکْتُبُونَ الْکِتابَ بِاَیْدیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلیلاً﴾،[36] این نار جهنم است؛ اما اینجا درس کرامت عطا میکند. در آیه محل بحث فرمود: ﴿ن وَ الْقَلَمِ وَ مَا یَسْطُرُونَ﴾، قسم به علم! قسم به مکتوبات علمی، تو عاقل هستی. اینها وقتی دیدند کسی به محضر حضرت رسید، عرض کردند محفل شما خیلی محفل عالمانه و شیرین است؛ اما ما از اینجا که رفتیم بیرون، آن حلاوت دیگر کم میشود! فرمود: «اسْتَعِنْ بِیَمِینِکَ»؛[37] . اینجا که میآیی، یک قلم و کاغذ دستت باشد. آن قدر مردم را وادار کرد به سوادآموزی که در کلّ مکه شاید چند نفر انگشتشمار سواد یاد داشتند، در بخش پایانی سوره مبارکه «بقره» که طولانیترین آیه قرآن همان آیه است، فرمود خیلیها اهل سواد شدند، فرمود برای اینکه مشکل قضایی پیدا نکنید، یادتان نرود، تمام این معاملات حسّاستان را بنویسید، قباله تنظیم بکنید. کسی آشنا نیست: ﴿فَلْیُمْلِلْ وَلِیُّهُ بِالْعَدْل﴾،[38] ﴿وَ لْیَکْتُبْ بَیْنَکُمْ کاتِبٌ بِالْعَدْلِ﴾، این در پایان سوره مبارکه «بقره» است.
بعد فرمود: ﴿اِلاَّ اَنْ تَکُونَ تِجارَةً﴾،[39] قدری سیبزمینی، قدری پیاز، قدری نان خریدید، قباله لازم نیست. اما چیزی را خرید و فروش کردید، شرکت کردید، حتماً قباله داشته باشید که دیگر به محکمه مراجعه نکنید، نگویید من یادم این بود! من خیال میکردم این است! این مردمی که اصلاً سواد در آنها خبری نبود، به قدری باسواد کرد، به قدری اهل قلم کرد، که گفت تمام کارهایتان را بنویسید. الآن خیلی از مشکلات دستگاه قضایی برای این است که اینها شرکت میکنند فقط زبانی به اصطلاح خودشان، بعد میگویند ما خیال میکردیم اینطور است! من اینطوری گفتم! فرمود بنویس! تمام کارها را بنویسید: ﴿تُدیرُونَها بَیْنَکُم﴾. قضایای جزیی و امور جزیی که یک کیلو میوه میخرید، دیگر قباله نمیخواهد؛ اما وقتی اجاره است، استیجاره هست، شرکت هست، خرید و فروش مهم است، این را حتماً بنویسید که مشکل قضایی پیدا نکنید. این دین به اینجا رساند. وقتی که میفرماید برای همه قباله تنظیم کنید، این امر اجتماعی عمومی است، اینها را به اینجا رسانده است؛ اما فرمود این خدایی که اکرم است، از شما خواسته که حق بنویسید. آن وقت حضرت فرمود: «اسْتَعِنْ بِیَمِینِکَ»؛ چرا به من میگویی؟ وقتی اینجا میآیی، یک قلم دست تو باشد، یک مرکّب نزد تو باشد، حرفها را یادداشت کن بعد برو!
پرسش: در برخی روایات «ن» یکی از اسما حضرت رسول بیان شده است. [40] «روی محمد بن مسلم عن ابی جعفر (علیهالسّلام) قال ان لرسول الله صاثنی عشر اسما خمسة منها فی القرآن محمد و احمد و عبدالله و یس و نون.
پاسخ: بله، در جریان یونس هم ﴿وَ ذَا النُّونِ﴾[41] گفتند، همین است. این تقریباً سی، چهل قول است، یکی از اقوال این است که یکی از اسما است، بعد گفتند «ن»؛ یعنی مرکّب، بعد هم گفتند منظور از قلم این قلم نویسندهها نیست آن قلم اعلی است که مقدرات مینویسد و اینها. تقریباً سی، چهل قول است.
پرسش: به حضرت علی (علیهالسّلام) هم اطلاق شده....
پاسخ: آن تطبیق مصداقی است نه تفسیر مفهومی. روایات فراوانی است در تطبیق اینها بر اهلبیت (علیهمالسّلام). اینها مصداق کامل هستند البته؛ اما تفسیر مفهومی معنای خاص خود را خواهد داشت.
فرمود: ﴿ما اَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ﴾. وجود مبارک امام صادق (سلاماللهعلیه) هم به مفضّل فرمود شما اینجا رفت و آمد میکنی، شاگرد ما هستی، به هر حال باید یک تحقیق علمی داشته باشی. به او فرمود: «فَاِنْ مِتَ فَوَرِّثْ کُتُبَکَ بَنِیک»، [42] حالا که رفت و آمد تو نزد ماست و رفت و آمد میکنی، طرزی زندگی کن که بعد از مرگ تو، ورثه تو چند جلد کتاب تو را ارث ببرند، نه اینکه کتاب از کتابفروشی بخری، بگذاری در خانه. یک چند جلد کتاب بنویس مختصّ به خودت باشد: «فَوَرِّثْ کُتُبَکَ بَنِیک»، نه اینکه از کتابخانه کتاب بخری، بیاوری در خانه بگذاری. آنها که لازم است؛ ولی محقّق باش، عالم باش، نویسنده باش که ورثه تو از تو کتابهای علمی تو را ارث ببرند. اینطور تربیت میکردند.
فرمود: ﴿ن وَ الْقَلَمِ وَ ما یَسْطُرُونَ ٭ ما اَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ ٭ وَ اِنَّ لَکَ لَاَجْراً غَیْرَ مَمْنُونٍ﴾، «مَنَّ»؛ یعنی «قَطَعَ». «ممنون»؛ یعنی مقطوع. ﴿لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ﴾؛[43] یعنی جزّی در کار نیست. اجر بیکران، پایانپذیر نیست، چون در طرف ازل ممکن است اختلاف باشد؛ اما در طرف ابد اختلافی نیست؛ یعنی بشر از دنیا وارد برزخ، بعد وارد ساهره قیامت، بعد وارد مسئله بهشت ـ انشاءالله ـ! بعد دیگر ابدی است و اگر اصرار کتاب و سنّت بر ابدیت بهشت نبود، برخیها قبول نمیکردند که چگونه میشود که انسان ابدی باشد؟ ممکن ابدی باشد؟ مگر میشود که مخلوق ابدی باشد؟ بله، ابدی بالغیر است، نه ابدی بالذات. اگر وارد بهشت شد، دیگر «تا» و «حتی» و «الی» و امثال آن ندارد. ما یک موجود ابدی خواهیم بود. موجود ابدی به هر حال یک زاد و توشه ابدی میخواهد. زاد و توشه ابدی در همین معارف است و وارستگی و پرهیزکاری و عدل است و عقل. آن که از بین نمیرود، اینهاست. ما اگر عمر ما سال ما مثل زمین بود یا آسمان بود یا چند میلیارد بود، یک حرفی بود؛ اما ما هستیم که هستیم. یک موجود ابدی یک کالای ابدی میخواهد، آن کالای ابدی فقط در سایه عبادت ذات اقدس الهی است که این خدای اکرم خودش دارد تعلیم میدهد: ﴿اقْرَاْ وَ رَبُّکَ الاکْرَمُ﴾، این کلاس درس را اکرم دارد اداره میکند، نه کریم! نه علیم! ﴿اقْرَاْ وَ رَبُّکَ الاکْرَمُ ٭ الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ﴾.
[1] تفسیر تسنیم، ج2، ص76.
[2] التبیان فی تفسیر القرآن، الشیخ الطوسی، ج4، ص340.
[3] بقره/سوره2، آیه1.
[4] اعراف/سوره7، آیه1.
[5] ص/سوره38، آیه1.
[6] عوالی اللئالی، ابن أبی جمهور، ج1، ص244.
[7] یس/سوره36، آیه1و3.
[8] نجم/سوره53، آیه23.
[9] نحل/سوره16، آیه90.
[10] حدید/سوره57، آیه25.
[11] نساء/سوره4، آیه135.
[12] الرعد/سوره13، آیه4.
[13] نحل/سوره16، آیه12.
[14] نحل/سوره16، آیه67.
[15] عنکبوت/سوره29، آیه35.
[16] روم/سوره30، آیه24 و 28.
[17] بقره/سوره2، آیه164.
[18] الرحمن/سوره55، آیه1-4.
[19] فرقان/سوره25، آیه44.
[20] فرقان/سوره25، آیه44.
[21] نجم/سوره53، آیه23.
[22] نجم/سوره53، آیه23.
[23] نهج البلاغة، الدشتی، محمد، ج1، ص2.
[24] علق/سوره96، آیه1ـ 5.
[25] شعراء/سوره26، آیه193 - 194.
[26] بقره/سوره2، آیه151.
[27] بقره/سوره2، آیه129.
[28] بقره/سوره2، آیه129.
[29] قصص/سوره28، آیه46.
[30] قصص/سوره28، آیه44.
[31] آل عمران/سوره3، آیه44.
[32] قصص/سوره28، آیه30.
[33] اسراء/سوره17، آیه70.
[34] عبس/سوره80، آیه15.
[35] انفطار/سوره82، آیه11.
[36] بقره/سوره2، آیه79.
[37] منیة المرید، ص268.
[38] بقره/سوره2، آیه282.
[39] بقره/سوره2، آیه282.
[40] مجمع البیان فی تفسیر القرآن - ط دار المعرفة، الشیخ الطبرسی، ج8، ص647.
[41] انبیاء/سوره21، آیه87.
[42] بحار الأنوار - ط مؤسسةالوفاء، العلامة المجلسی، ج2، ص150.
[43] واقعه/سوره56، آیه33.